Direkt zum Inhalt
دوشنبه ۱۵ دسامبر ۲۰۲۵
دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴

فرهنگ و هنر

استاده بر درگاه غروب
که آغاز شب است
هجوم ازدحام سایه هایِ رنگ پریده
از فرا دست خیابان می گذرند
غوقای کلاغها،
از بلندایِ بیدها بلند می شود
نرمه بادِ پاییزی
برگهای زرد و نارنجی
پیاده رو را می روبد
ملامت نمی کنم تو را
درس ها نهفته در هنرت
چه زیبا مرگی است مرگ پاییزی
که رنگ برخیزد از مرگ
مرگ شود مادر رنگ
ببخشد مرگ، هزاران جلوه،هزاران رنگ
جان بگیرد بوم نقاش،ازرنگ مرگ
دل ودست هابی می روند سوی هم
سینه هابی هست سپر، مقابل خصم
همه هستند میوه های باغ درون
گر نمی خواهیم دنیایمان را خار زار
رفت باید همان ره
که رفتند بذر کاران عشق کار
باید داشت ایمان
بست امید
به جوانه،به نهال،به باغستان
اینبار نشانی از گلوله نبود
نه بر پیشانی شان
و نه بر قلب شان
ردِ خونی بر روی برف نبود
از کوهستان،
بویِ مرگ می آمد
و باز صدای شیون زنان
در پی انتشار مانیفست تئاتر استقلال در شماره‌ی پیشین صحنه‌ معاصر، پرسش‌هایی جدی در پیش رویمان قرار گرفت که لازم دیدیم پاسخی در خور به آن‌ها داده شود. طبعاً آنچه که در این پرسش‌ها مطرح شده بود، در چهارچوب مانیفست نمی‌گنجید و پرداختن به آنها مجالی دیگر می‌طلبید. از این رو، برای روشن شدن نکات احتمالاً مبهم مسیری که در تحقق اهداف مانیفست متصوریم، بر آن شدیم که در ادامه‌ی راه و در تکمیل آنچه در مانیفست بیان کرده‌ایم، کوشش کنیم به این پرسش‌ها بپردازیم.
من به اين تلخ، يقين دارم
من كه چون قطره‌ای بر گِرداگِردِ اين دريا چرخيدم،
وَز تماشای اجسادِ امواجِ به‌جان‌آمده در مَسلَخِ ساحل‌ها
از دو دريای پريشان‌ام، امواجی به‌تنگ‌آمده را ديدم-
كه چه‌گونه سر بر ساحلِ من می‌كوبند.
از کجا می داند،
جوانی سَرخوش و خنده رو
انتظارش را می کشد
شانه هایش را در چنگ می گیرد
و خستگیِ سالهایِ خسته
از تن اش،
قطره-قطره بیرون می ریزد
اگرچه عمل روشنفکر چریک در آن زمان، عملی بیشتر سیاسی بود اما در کلیت خود حرکتی بود در جهت شناختن خود و اثبات وجود خود مانند یک انسان شهروند دارای حق در جامعه و جهان. یا به گونه‌ای یکجور شورش یا عصیانی فلسفی بود در کشف وجود خود، تا حرکتی بطور مطلق سیاسی. او هرجا که از خودش و از کوشش برای شناختن خودش چون وجودی که در عمل آنرا یافته است دور می‌شود، خطا می‌کند.
"سرخ دار" جوان
از لای درختان
به خورشید نگاه کرد
باد در دیلمان پیچید
و سیاهکل
از مه بیرون آمد
نیازم این بود که بگویم، پختگی امروزما یعنی تغییر کردن از چریک فدایی به سوسیالیسم دمکراتیک، عشق و احترام ما را به رفقایی که جان خود را در راه میهن مان فدا کردند، نفی نمی کند. در عین حال این شعر بیانگر اعتقاد ما به ادامه جدی مبارزه ی سیاسی منتها به سبک و شیوه ای متفاوت با گذشته است.
این شعررا در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۶٨، یکسال بعد از کشتار سال شصت و هفت نوشتم. چند روزی بود که احساس ناامنی می‌کردم و شب هایم همرا با کابوس و ناله بود. روزانه به زندانیان سیاسی فکر می کردم.
این شانه های ما
باید که رنج را بشناسیم
وقتی که دختر رحمان
با یک تب دو ساعته می میرد
باید که دوست بداریم یاران
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد
مانند گرگ گرسنه حمله کرد
وقتی تسلیم نشدم
با مشت
و پوتین هایی که به پا داشت
تودهِ گوشتی بودم
زیرِ مشت و لگد
طوری که از هوش رفتم
ارژنگ؛ ماه‌نامۀ ادبی، هنری و اجتماعی نوید نو شماره 14 دی 1399 با آثاری از:

ب. بابایی - خ. باقری - ب. بیبالک - ا. پدارم‌نیا - ع. توده - د. جلیلی - ج. جهانبخش - آ. چاکراوارتی - ه. حسینی - ک. خسروی - ن. رحمانی‌نژاد - ن. زراعتی - آ. زیس - ک.سیمونف - س. ع. صالحی - ر. علّامه‌زاده - م. فلّاح‌زاده - ر. لوکزامبورگ - ع. مجتهدجابری - ا. محمود - ش. مسکوب - ب. مطلّب‌زاده - ن. میر - م. نظام‌آبادی - ع. یزدانی و دیگران ... منتشر شد.
هنرمند به اتکای خلاقیّتِ خود مصالحی را که از زندگی گرفته است بازسازی می‌کند، با قدرتِ تخیّلِ خود آن را پربارتر می‌سازد و به آن مضامینی نو می‌بخشد؛ او وقتی این تصویرِ جامع را بازآفرینی می کند، بار دیگر عناصری از پدیده اصلی را مورد استفاده قرار می‌دهد. ایماژهای هنری صرفاً روگرفت (کپی) پدیده‌های زندگی واقعی نیستند، بل‌که واقعیتِ جدیدی هستند که به وسیله تخیّلِ هنرمند شکل گرفته‌اند.
سینمای مبتذل، سینمای تهی از اندیشه، ضد زن و سیاست‌ستیز، سلاح دیگر جمهوری اسلامی برای سرکوب سینما بوده است که خاصه از اواسط دهه‌ی هشتاد شمسی سرمایه‌گذاری گسترده‌ای روی آن انجام شد. وقتی سیاست فرهنگی ممنوعیت استفاده از کالای «سینما» شکست خورد، اینبار تولید و ارائه‌ی کالای بنجل به جای کالای واقعی رایج شد. مساله‌ای که به تدریج موجب شد بخش‌هایی از سینما برای رانت‌خواران فرهنگی به امکان پولشویی و فساد اقتصادی هم بدل شود.
سینما و فیلم در بهترین حالت خود منشا شگفتی، لذت، امید به تغییر و به تصویر کشیدن جهانی بهتر است. سالن‌های سینما روزی نه چندان دوباره فیلم‌ها را به روی اکران خواهند برد. در این زمان ما با شرایطی متفاوت از گذشته و امروز مواجه خواهیم شد. در تمام سال‌هایی که سینما تا امروز دست به تولید و اکران فیلم زده هیچگاه نمی‌توانیم تاثیر همه‌جانبه‌ی سینما را بر زندگی مردم و روابط اجتماعی آن نادیده بگیریم. میراث فرهنگی و آموزشی سینما حقیقتاً پرشکوه است. 28 دسامبر 125مین سالگرد تولد سینما است این روز خجسته را ارج بگذاریم!
من حدود ۱۵ سال است که در ایران زندگی نمی‌کنم. البته در طول تمام این سال‌ها کمابیش سینمای ایران را دنبال کرده‌ام. طبیعتاً نه به جدیت زمانی که در ایران بودم. ولی به هر حال از طریق جشنواره‌هایی که فیلم‌های ایرانی مهم در آن‌ها شرکت می‌کردند و یا از طریق آنلاین تعدادی از فیلم‌های هر ساله را می‌بینم که اکثراً فیلم‌های داستانی‌ست تا مستند. البته چندین مستند عالی هم در طول این سال‌ها از ایران دیدم. مثلاً در مجموعه‌های کارستان، مستندهای درخشانی وجود دارد، یا مثلاً برنامه‌های شب‌های مستند یا Docunight که در شهرهای مختلف در خارج از ایران برگزار می‌شود
 توجه بادیو به سینما (از مدت ها پیش) به خاطر علاقه‌اش به سینما به عنوان هنر، مجموعه‌ای از آثار فکری است. سینما می‌تواند یک اندیشه‌ی خلاق واقعیت‌های سینمایی باشد که فقط در سینما به شکل «ایده‌ ـ سینما» قابل بیان است. بنابراین می‌توانیم تزهای اصلی بدیو در مورد سینما را این‌طور جمع‌بندی کنیم: سینما هنری از گذشته است که همچنان ادامه دارد. بادیو درباره‌ی سینما می‌گوید «از آنچه که می‌توانستم ببینم یا می‌توانستم بشنوم، ایده همچنان به عنوان هنر باقی می‌ماند».
فیلم‌نامه‌نویس برای نشان دادن دوره‌ی تاریخی وقوع داستان، از لباس‌ها، مراسم‌ها، و البته لحن‌ و شیوه‌ها و شیوه‌های گفتار رایج در دوران قاجار بهره برده است. هرچند که جایگاه اجتماعی آدم‌های فیلم هم در ساخته‌شدن لحن آنها موثر است، اما تلاش هوشنگ گلشیری چه هنگام نوشتن رمان شازده احتجاب و چه در زمان همراهی در نوشتن فیلم‌نامه، در جهت شبیه کردن طرز گفتار، به زبان رایج در عصر قاجار بوده است. فروپاشی تدریجی نظام «خان و رعیت» در جای‌جای فیلم مورد توجه قرار می‌گیرد.
پس از پایان دوران سازندگی و اصلاحات به دوران شبیخون فرهنگی می‌رسیم. دوره‌ای که همان لات‌ها و لمپن‌ها که در تمام این سال‌ها بازیچه‌ی قدرت بودند خود به قدرت رسیدند و زمام‌دار امور فرهنگی کشور شدند. از اینجا دیگر خبری از موج هنری که در سینمای ایران در تمامی سال‌های دهه۴۰ و ۵۰ ۶۰ و۷۰ شاهد بودیم خبری نیست و حجم انبوهی از تولیدات سخیف و مبتذل همراه با سلبریتی‌سازی در سینما را شاهدیم.
هنر لوچ در این است که مصائب انسان گرفتار در نظام بهره‌کشی را برای ما ملموس می‌کند. بیننده، نمی‌تواند با پرسوناژ لوچ همدردی احساس نکند‌. نمی‌توان فیلم لوچ را دید و نگاه از پرده‌ی نمایش برگرفت. لوچ، نمی‌گذارد که بیننده به رنج پرسوناژ او پشت کند. فاصله‌گذاری در کار لوچ نیست. او تماشاگران آثارش را به بطن گرفتاری قهرمانان فیلم‌هایش می‌برد. گویی لوچ دریافته است که امروز دیگر کافی نیست به لحاظ منطقی بپذیریم که اساس سرمایه‌داری بر بهره‌کشی، استثمار و تبعیض است.
اگر این بار از زاویه‌ی روان‌شناسی اجتماعی به روایت فیلم نظر کنیم می‌توان ماجرای «سعادت آباد» را نشانه‌ای از بحران و سستی روابط در بخشی از زوج‌های مدرنِ طبقه‌ی متوسط و مرفه جامعه‌ی ایران دانست. در نظام گذشته و سنتی جامعه‌ی ایران، برای تقویت و حفظ رابطه‌ی زوج ها از مکانیسم‌هایی استفاده می‌شد که به طور مستقیم به رابطه‌ی میان زن و شوهر مربوط نمی‌گشت. یکی از مهم‌ترین این مکانیسم‌ها هر چه کوتاه‌تر کردن دوران بی‌فرزندی زوج با تبدیل آن به زندگی خانوادگی است. چنین مکانیسمی خود را در انتظار توام با فشار خانواده‌های هر دو زوج به نمایش می‌گذارد.
«خلاقیت» یک استعاره‌ی استراتژیک و تبعیض‌آمیز است. استراتژیک است زیرا کاربرد انتخابی آن منعکس کننده و تداوم روابط قدرت سیاسی و اقتصادی است. و تبعیض‌آمیز است زیرا بر اساس قواعد طرد و شمول اعمال می‌شود که در خدمت معیارهای تمایز اجتماعی است. ملاحظات قدرت و تمایز در«نیروی کار خلاق» بین مطالعات صنایع رسانه‌ای و تحقیق در مورد اَشکال سیاسی کار، مانند کنشگری و تبلیغات متفاوت است.
برخوردهای عموماً سلبی نیروهای مذهبی در سال‌های منتهی به انقلاب با مفهوم سینما و اظهار نظر آیت‌الله خمینی در مورد سینما، در سخنرانی معروف 12 بهمن 1357، که سینما را «مرکز فحشا» خوانده بود، موجب بروز این تلقی عمومی شده بود که در پساانقلاب و با روی کار آمدن حکومت اسلامی، سینمای ایران به تاریخ می پیوندد. اما این اتفاق هیچگاه رخ نداد.
تماشا کردن یک فیلم خوب، همیشه روی هر پرده‌ای دلپذیر است. اما دلپذیرترین خاطره برایم زمانی است که در داستان فیلم گم می‌شوم و چشمک‌زدن سویه‌های نور را در اتاق تاریک به‌همراه دیگران تماشا می‌کنم. من مخلوقات آسمانی( Heavenly Creatures) پیتر جکسون را در سینمای کوچک مستقلی که فقط سه سالن نمایش داشت، در یک مرکز خرید حومه‌ی شهر دیدم. می‌توانستی در دنیای پر از هیجان و وسواس‌های جولیت و پاولین نوجوان که عاشق هم بودند غرق شوی. به‌زحمت نفس می‌کشیدم؛ این تجربه‌ی خاصی بود. انگار که غوطه‌ور بودم و ضربان قلبم همراه با پایان بی‌رحمانه‌ی فیلم در دست جکسون و کیت وینلت بود.
 وجه مشترک سینمای سوم تلقی از فیلم به عنوان ابزاری برای طرح مباحثات در میان کارگران، دهقانان، و روشنفکران بود تا واقعیت‌های سرکوبگر و نواستعماری پیرامون‌شان را تشخیص دهند و به شرکت در مباحثات اجتماعی و کنشگری برای «ساختن جهان خویش» تشویق شوند. فیلم‌های این سینما تصاویر خود مردم، و نه هنرپیشگان، را نشان می‌دادند و آنها را دعوت می‌کردند از تماشای منفعلانه‌ی اوضاع (و بنابراین خود فیلم نیز) دست بکشند و به رمزگشائی از واقعیت و مشارکت در تغییر آن، خواه بر صحنه‌ی نمایش و خواه در بیرون از آن، همت گمارند. 
کتاب «آهنگ‌سازی برای فیلم‌ها» شصت و یک سال پس از انتشار آن توسط آیزلر و آدرنو، هنوز هم می‌تواند در مورد موسیقی فیلم و مسائلی که معمولاً در جریان تولید آن رخ می‌دهد بسیار چیزها به ما بیاموزد. همان‌طوری‌که «زیگموند باومن» (Zygmunt Bauman) می‌گوید اگرچه این اثر دورانی را پوشش می‌دهد که از ( "Liquid modernity" ) مدرنیته سیال امروزی ما بسیار فاصله دارد. اما بحث‌های مربوط به روابط صدا و تصویر و همچنین برخی از شرایط اجتماعی آهنگ‌ساز که در مورد آن بحث شده، هنوز کاملاً معتبر...
یک دست کشیدن مطلق از جهان و هر آنچه آن بیرون در جریان است. او نماینده‌ی هیچ جامعه‌ای نیست جز انسان. کدام انسان؟ انسانی که بعد از «حادثه» دیده می‌شود‌. او جایی بیرون از قاب شکل گرفته است. آنجا هست ولی پدیداری او، با حادثه است:
می‌پرسد؛ چرا گریه می‌کنی؟
پاسخ؛ چرا که تو نیستی!
سریال تلویزیونی «عشقم، به‌یاد آر!» روایتی است، از سرگذشت جنبش چپ چریکی ترکیه که بر اساس اسناد، روزنامه‌ها، عکس‌ها و فیلم‌هایی از آرشیوهای آن دوره، در ۶۸ قسمت یک ساعت و نیمه ساخته شده است. این سریال نگاهی به تاریخ سیاسی دو دهه‌ی ترکیه از سال ۱۹۵۹ تا کودتای ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۰ است که جنبش چپ چریکی را در مرکز توجه خود دارد. جنبشی که مشابهت‌های زیادی با جنبش چریکی در ایران داشته است...
روح خسته و فرسوده اش
می نشیند
کنار کودکانِ گرسنه اش
پا به پا درمانده است
شهری که هماره جنازه بر دوش
می برد
صدای آن دو مرد
که دیشب زیر درختِ پارک پاییزی
سیاست را به گرانیِ شیر و ماست
مرغ، گوشت، کرایه خانه و ...
گره می زدند؛
-- همه را به بازی گرفتند
--ما چی؟
بازیگر خوبی هستیم؟
در این گفتار به سرفصل‌های زیر پرداخته شده است؛

مبانی نقد: ۱- مشاهده و ارزیابی؛ ۲- تفسیر و قضاوت؛ ۳- تفکر انتقادی؛ نقد هنری، نقد اجتماعی؛ نقد و هژمونی فرهنگی
وقتی که می گویند:
دیوارهای بلندِ قطور را فرو ریخته و زندانها را برچیده اند؛
و زندانبانان و بازجوها
کارمندانِ موزه شده اند؛
یکی از رؤیاهایم را به یاد می آوردم؛
اما صبح که از خواب بیدار می شوم،
همه ی شادیهایم را از یاد می برم
دستانم را می گشایم،
می خواهم او را بیاورم به جنگلهای میهنم
که از آنجا پروازش را شروع کرده.
لبخندی بر لبانش می نشیند
و از من دور می شود