رفتن به محتوای اصلی
یکشنبه ۱۴ دسامبر ۲۰۲۵
یکشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۴

تو بر نخاستی

تو بر نخاستی

تو برنخاستی؛
و ما در انتهای این شب ( ِچراغ خوار)،
در انتظار ماندیم. 
صدای گامهایت،
که از حیاط،
و از طاقه ی راهرو می گذشت،
و خنده بر لبانِ خشکیده از انتظار مان می نشاند، 
نرم و آهسته به خانه باز می گشت.
اما من،
امشب خواب به چشمانم نیامد،
و بار دیگر رؤیاهایت در مقابل چشمانم نمایان شد.

این قرار ما نبود رفیق،
رفیقِ ِ همخونِ زنجیریان،
رفیق همدردِ قبیله ی رنجبران،
و همبودِ شبهایِ گرسنه بی خوابان،
و همخوابِ شبهایِ دروازه غار،
گفته بودی:
جایی کنارِ کارتون خواب ها،
در شبهای سرد، 
بی پتو،
شب را به روز آورده ام.
گفته بودی: 
ما تنها نیستیم
و ما همه یک تنیم،
و یک روح بزرگ، 
و یک اقیانوس، 
با آتشفشانی در اعماقش.
گفته بودی که توفانی در راه است ،

تو برنخاستی؛ 
اما هنوز پژواک صدایت در آذراب،
در هپکو،
و هفت تپه، 
و در فولاد اهواز طنین افکن است.

این قرار ما نبود رفیق،
تو برنخاستی؛ 
در من سراسر شب 
باران بارید.

رحمان – 25 اسفند 98

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

متن ساده

  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید